مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

برف اسپندی

امسال زمستون اصلا شبیه خودش نبود ولی تو روزای آخر سال همه رو غافلگیر کرد,برف بارید و همه جا رو سفید پوش کرد مانی هم برف بازی کرد بلاخره برف همیشه با خودش شادی میاره فرقی هم نمی کنه کوچیک باشی یا بزرگ ما که بیشتر از مانی لذت بردیم وای مامانی اینا چیه دیگه رو زمین؟؟؟چه سفید و قشنگه؟ وا من چرا نمی تونم درست راه برم و هی سر می خورم؟؟؟ اونجا رو مامان, اون آدم برفیه که می گفتید؟؟؟ ...
18 اسفند 1391

لحظه های مصنوعی؟؟؟

چند شب پیش رفته بودیم فروشگاه اونجا سوار چرخ دستی های مخصوص کودک شدی از اینا که ماشین داره ,کلی هم ذوق کرده بودی با ماشین خودت که خیلی هم قشنگ تره این همه حال نمی کنی که اون شب اینقدر اونجا خوشحال بودی البته یه چیزی هم هست شاید چون فضای خارج خونه بود و کلی آدم دور و برت بود و بچه های دیگه رو هم تو اون سطح پایین می دیدی برات متفاوت بود منم از فرصت استفاده کردمو چندتا عکس انداختم ازت: بابایی میگه اینقدر عکس ننداز مامانی اجازه بده لحظه های پسری خیلی رنگ مصنوعی به خودش نگیره ولی مامانی باز کار خودش رو میکنه.آخه می دونی وقتی زمان میگذره شاید ذهن ما یاری نکنه که تمام لحظه های کودکیت رو بیاد بیاریم ولی وقتی عکسا باشن اون ل...
12 اسفند 1391

14 ماهگرد

به همین سادگی به همین خوشمزگی چهارده ماهه شدی گل پسری پس چهاردهمین ماهگردت مبارک هزار سال زنده باشی کارهایی که انجام میدی: اعضای صورتت رو می تونی نشون بدی البته از قبل مختص این ماه نیست وقتی می پرسم مامان رو چندتا دوست داری خیلی خوشگل می گی ده تا هر کاری که میگم نکن اتفاقا میری سراغ همون عاشق دالی بازی هستی هنوز هفت تا دندون داری تازشم فکر کنم یه ماهی میشه که می رقصی با هر آهنگ ضرب داری و.... ...
11 اسفند 1391

پارک الین

 وقتی میری پارک ,کی می تونه برت گردونه!؟! سری قبل که آوردیمت تاب سواری تو این فضای سبز دوست بابایی رو دیدیم که یه دختر کوچولوی خوشگل به نام الین داشت وموقع رفتن کلی گریه کرد چون می خواست مانی کوچولوی ما رو ببره خونه...حالا منو بابایی به اینجا می گیم پارک الین اولش که سر می خوردی عضلاتت رو منقبض می کردی ,توی عکس مشخصه ولی بعدش خیلی خوشت اومده بود و بلند بلند می خندیدی   ...
4 اسفند 1391

شطرنج

دیشب آقا مانی خونه ی عمه جونش بود و برای اولین بار بازی شطرنج رو با عمه ی مهربونش تجربه کرد عمه جونم اجازه داد هر جور که می خوام مهره هارو بچینم یا حرکتشون بدم ...
2 اسفند 1391
1